شعر براي روز معلم
آنکه نقاش است و نقشي ساخته
با قلـــــــم طرح نويي انداخته
در مسير واژه هاي دوستــــــــي
سطر سطــري زآشنايي داشته
آنکه چون اسطوره هاي پارســي
عين ولامي را به ميم افراشته
هم رديف انبياء و عارفـــــــــــان
پوششي بر جـــــهل جاهل بافته
آنکه آهنگ و کلامي دل ربــا
از يراي درس خـــــــــود آراسته
چشمه هاي معرفت جوشــــد ز او
دانشي از حد فزون انبـــــــاشته
لحظه هايش پر شده از خـاطرات
خاطراتي که زدل جان باخـــته
هرچه از عطرش ببويم کم بود
او گلستان ها ز گل ها کاشته
آنکه معمار است و الگوي همه
لاله اي بر قلب خود بگذاشته
با سلاح علم در راه مـــــــــــــراد
چون جلوداران به کفران تاخته
آن معلّم آن مرّبي آن که او
از فنونش عالمي پرداختــــــــه
او عزيز است و مقامش پاس دار
چونکه يزدان نام او بنگاشته
عارف آن باشد که چون قطعه زمين
هرکسي او را لگد انداخته
يعني از زهد و کلام و علم او
ذره اي از دانشش برداشته
شعر خانم امامي به مناسبت روز معلم
اسم من گم شده است.
توي دفترچه ي پر حجم زمان
ديرگاهي است
فراموش شدم.
اسم من گم شده است
لا به لاي ورق کهنه ي آن لايحه ها
زير آن بند غريب
پشت انبوهي از آن شرط و شروط
لاي آن تبصره ها
اسم من گم شده است
در تريبون معلق شده سخت سکوت
حق من گم شده است.
زنگ انشاء
کسي انگار نمي خواست معلم بشود
شان من گم شده است
شان من نيست بنالم
شان من نيست بگويم
زتهي ، ز نبود
يا از اين زخم کبود
ليک
رنگ رخساره گواهي دهد از سر درون
از همه رنج فزون.
اسم من گم شده است
نردباني شده ام
صاف به ديوار ترقي
تا که اين نسل و ان نسل
پاي بر پله ي من
سوي فردا بروند
و غريبانه فراموش شوم
اسم من گم شده است
انديشه ام از تو سبز و آباد شده
از جهل وغم اين فكرتم آزاد شده
در مكتب پاك و شاد استاد ببين
غم رفته زجانم ودلم شاد شده
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *